بچه که بودیم روزه  میگرفتیم ؛ بزرگ هم که شدیم روزه میگرفتیم .

روزه های کله گنجشکی دوران بچگی و دلی صاف روزه میگرفتیم تا خدا ازمون راضی باشه و آخر سر هم
تشویق بابا و مامان .

یکم که بزرگ تر شدیم تمام سختی ها و تحمل گرسنگی رو به جون میخریدیم فقط و فقط برای هدیه هایی
که قرار بود مامان و بابا برامون بخرن .

بزرگتر که شدیم روزه گرفتن برامون ساده بود و به خاطر اون هیچ چشمداشتی از بقیه جز خدا نداشتیم
همیشه یادمه مادرم میگفت همه چیز تو دنیا زکات داره و زکات بدن سالمتم روزه است اوایل معنی این
حرفها رو درک نمی کردم و اما حالا میفهمم .