در كانون عشق خدا جاي دارم

قلب خدا به هيچ روي فاصله نمي شناسد .
در فلب خدا جاي دارم و گرامي ام مي دارد .
هميشه ايمن در حمايت او هستم ،
هيچ مكان و موقعيتي نيست كه در آنها تنها بمانم و از مدد همراهي الهي محروم باشم .
در لحظه هاي تنهايي،
به ياد مي آورم كه خداوند در همه چيز حضور دارد :
در صندلي ، ميز ، فرش ، گل ، و گلدان .
ملكوت خدا در تمام زندگي جاريست و خودش همه ي زندگي است .
در سر انگشتانم نيز خدا هست .
خدا در تمام لحظه ها در سر انگشتان من است .
هر گاه وجودم لبريز از احساس تنهايي ،
درماندگي يا نااميدي مي شود ،
با يادآوري اين حقيقت آرام مي گيرم كه در قلب خدا جاي دارم
و اگر خدا را فقط درون قلب خود جستجو كنم ،
هر دويمان را آن جا خواهم يافت

عشق کلمه ايست که بار ها شنيده مي شود ولي شناخته نمي شود.

عشق صداييست که هيچ گاه به گوش نمي رسد ولي گوش را کر مي کند.

عشق نغمه ي بلبليست که تا سحر مي خواند ولي تمام نمي شود.

عشق رنگيست از هزاران رنگ اما بي رنگ است.

عشق نواييست پر شکوه اما جلالي ندارد.

عشق شروعيست از تمام پايان ها اما بي پايان است.

عشق نسيميست از بهار اما خزان از آن مي تراود.

عشق کوششيست از تمام وجود هستي اما بي نتيجه.

عشق کلمه ايست بي معني ولي هزاران معني دارد.

عشق.........

اگر ماه بودم
به هرجا که بودم
سراغ تورا از خدا میگرفتم

وگر سنگ بودم
به هرجا که بودم
سر رهگذار تو جای میگرفتم

اگر ماه بودی
به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی
مرا میشکستی
مرا میشکستی

رودخانه ای خشن دهان گشود
ما در آب های مرگ گم شدیم!
آفتاب شد!
ولی درخت مرد!
درد ریشه زد و در آشیانمان،
آفتاب شد!
ولی پرنده سوخت و غروب کرد داستانمان.....

این ترانه بوی نان نمی دهد


بوی حرف دیگران نمی دهد



سفرۀ دلم دوباره باز شد


سفره ای که بوی نان نمی دهد



نامه ای که ساده و صمیمی است


بوی شعر و داستان نمی دهد



با سلام و آرزوی طول عمر


که زمانه این زمان نمی دهد



کاش این زمانه زیر و رو شود


روی خوش به ما نشان نمی دهد



یک وجب زمین برای باغچه


یک دریچه آسمان نمی دهد



وسعتی به قدر جای ما دو تن


گر زمین دهد، زمان نمی دهد



فرصتی برای دوست داشتن


نوبتی به عاشقان نمی دهد



هیچ کس برایت از صمیم دل


دست دوستی تکان نمی دهد



هیچ کس به غیر ناسزا تو را


هدیه ای به رایگان نمی دهد



کس ز فرطِ های و هوی گرگ و میش


دل به هی هی شبان نمی دهد



جز دلت که قطره ایست بیکران


کس نشان ز بیکران نمی دهد



عشق نام بی نشانه است وکس


نام دیگری بدان نمی دهد



جز تو هیچ میزبان مهربان


نان و گل به میهمان نمی دهد



نا امیدم از زمین و از زمان


پاسخم نه این، نه آن ... نمی دهد



پاره های این دل شکسته را


گریه هم دوباره جان نمی دهد



خواستم که با تو درد دل کنم


گریه ام ولی امان نمی دهد


نامه ای به یک مسافر

به نام خداي مهربون

سلام مسافر گلم ...

خوبي ؟
دلم برات تنگ شده ، بهونه مي گيره ، گفتم بهت نامه بدم شايد حرفاشُ که زد آروم بگيره ؛ البته فکر کنم واسم دعا کرديا ! خدا که هميشه بهم لطف داره اين دفعه هم بهم صبر عجيبي داده ، خدا ِ و بزرگيش ؛ دوريتُ وقتي خدا مي خواد ، ميشه تحمل کرد ...

خورشيدکم ؛ شايد مدت زيادي نباشه که رفتي سفر امّا واسه من قدر يه عمر گذشته ...وقتي بوديا ، پشت ابر بودي امّا ابرا هم نمي تونستن زياد جلوي گرماتُ بگيرن که به من نرسه ، کم بود ولي مي رسيد ، حست مي کردم ؛ امروز که مسافري هر چي ابر سياهِ ، صبح تا شب تو آسمون دلم نشسته ، همش بارونه و بارون ...

نشستم ، عکستُ کشيدم ، گذاشتم رو ديواراتاقم تا وقتي نيستي بتونم نبودتُ تحمل کنم تا برگردي ؛
نقاشيم خوب نيستش ، از اوّلم نبود ، ببخشيد نتونستم قشنگياتُ خوب بکشم ؛ جاي چشات هيچي نکشيدم ، مثلا ً دو تا ابرو کشيدم ! زير ابروها نوشتم : اين جا جاي قشنگ ترين چشاي دنياس ؛ مي دوني واسه چي ؟ ترسيدم ، ديدم نمي تونم ، هر جوريم بکشم مثل چشاي خودت نمي شه ، چشات انقدر قشنگ که فقط خود خدا مي تونه اينجوري بکشه ...

وقتي به عکست نگاه مي کنم انگار يه دفعه جون مي گيره ديگه عکسي جلوي چشام نمي بينم ، خود خودتي ، راستش اون موقع اصلا ً چشام نمي بينه ، فکر کنم تمام سلولاي مغزم جمع ميشن جايي که تو رو دارم به ياد ميارم ، جمع ميشن تا بتونن همون جوري که هستي بيارنت تو ذهنم ...

مسافر گلم ؛ اين چند روزي که نيستي بيشتر از هميشه تو فکرمي ... پيش خودت گفتي : مي رم سفر ، بر مي گردم ، فراموشم مي کنه ؛ نمي دونستي که رفتنت همانا وعاشق تر شدنم همانا ...

راستي مي خوام ازت سوال کنم : عشق من به تو آخر نداره ؟! هر روز بيشتر ميشه ؛ مگه نمي گن بي نهايت ، بينهايتِ ؟ هر چي بهش اضافه کني فرقي نمي کنه ! پس چرا اين عشق بي نهايت هر روز بيشتر ميشه ؟

فکر که مي کنم ، مي بينم خدا خيلي دوسم داشته که اجازه داده عاشق بشم ؛ مي دوني ؟ عشق به آدم عزّت مي ده ، احساس بزرگي ميده ؛ حالا اگه عاشق تو بشي که ديگه ...

گلم ؛ مسافري ؛ سرتُ بيشتر از اين درد نمي يارم ، استراحت کن ، مراقب چشاي قشنگتم باش ...

در پناه خدا باشي
چشم انتظارت : عاشقت

ستاره ها هرگز نمی میرند

به نام خدا

ستاره ها هرگز نمي ميرند
ستاره ها نمي ميرند،حتي اگه تيره ترين شب ها از راه برسه.حتي اگه تو خواب باشي و اون ها رو نبيني.حتي اگه فرسنگ ها از اون ها فاصله داشته باشي.ستاره ها هميشه زنده اند و مي تابند.چه روز وچه شب.در اين هواي سحرگاهي،دلم هواي توروکرده،يه دوست که بشه با اون حرف زد،تو چشماش نگاه کرد.يه دوست که بتونه چشم هاي منو باز کنه.احساس منو لمس کنه و نگاه منو نسبت به هرچيزي که مي بينم،بالا و بالاتر ببره.
يه دوست که جرأت کنه در اوج با من ملاقات کنه،دورازهرترديد وترسي.دورازهر تصوري که پا در زنجير خاک داره.دورازبايدها و نبايد ها.يه دوست که مثه يه ستاره روشنم کنه،اسير زمان ودربند مکان نباشه و هر لحظه منو به ابديت پيوند بده.منو تا اون ستاره که به من چشم دوخته نزديک کنه.من از ذوب شدن نمي ترسم،اگه بدونم تا هميشه در قلب يه ستاره، خواهم سوخت!
کجايي بچه محل!من هنوز به دنبال توام.هيچ مانعي منو نااميد نکرده.هيچ جادويي برام دور نبوده،هيچ صخره اي برام بزرگ نشده.هيچ دردي در اين مسير،برام بي درمون نبوده.من به دنبال توام کسي که معرفت رو چشيده و شهد عشق رو سر کشيده.اون هايي که تنهايي رو ديدن خوب مي دونن من چي مي گم.دراين هياهوي روزمرگي!صب تا شب دويدن،وشب تا صبح آرميدن،در اين روز هاي تب آلود زندگي به دنبال يه لقمه نان ،هي عرق ريختن.بپا رفيق فراموش نکني.بپا از ياد نبري.اين لحظه ها کم ات نکنند،
تا روزي روزگاري زير اين گنبد کبود،تو بحر قصه يکي بود يکي نبود،گم بشي.يادت باشه يکي هست که ستاره توست.
يکي که مي تونه لحظه هاي تو رو پر کنه.سرشار از بودنت کنه.يکي که بشه چشم،. تو گوش.يکي که بتوني باهاش يه قل دو قل بازي کني.جر نزنه.کم نياره.تا آخر بازي باهات همدمه!يکي که تو رو وصل کنه به اصلت.يکي که وقتي نباشه دلت هري بريزه.
شايد بگي اي بابا اين بچه محل ما چه دل خوشي داره.کو يار؟تو اين زمونه بدو جوون تا از قافله عقب نموني!از صبح تا شب کار کار،کلاغه خبرداردار!کي به فکر ياره؟يار سيري چند؟!همه فکر و خيالم
گذرونه زندگيه!همه آرزوم يه نمه بي خياليه!اما کو مجال؟!
انگاري تب مرداد گرفتت.بپر تو آب يخ کني جونم!منم بهت مي گم رفيق،زيراين گنبد کبود،اگه فقط يکي بود،
يکي ديگه نبود اين قصه پيش نمي رفت.اين آدما جوونه نمي زدند،گل نمي کردند،هر دردي کنار يار،
شيرينه،تحملش آسون تره.غم آدم،غم تنهاييه!بي همدلي و بي همزبونيه!
خودت رو قابل بدون تا بهت پيشکش کنند. تا وقتي به بيکاري مي گي دمت گرم!تا وقتي قيافت اين جوري رفته تو هم،فکر نکن گشايشي از راه مي رسه!گشايش واسه اونايي تو راهه که، مي گن يا علي.!
تو جزو کدومشي.يا به خودت راست بگو يا روزگار بهت مي گه که راست کدومه!تا وقتي بي تحرک مثه يه مترسک وسط مزرعه زندگيت وايسي،حتي يه گنجشک رو شونه هات نمي شينه!خودت رو تسلامد بده.اين رسم برنده شدن نيست.اين ختم بازيه!برو به سمت شاد زيستن،رها شدن،شادي يه انتخابه رفيق.يه مدال نيست که کسي اونو رو تخت سينه ات سنجاق کنه!غم يه توهمه.
هر اتفاقي توي هستي،با نگاه تو معني مي شه.وقتي عزيزت پر مي کشه،وقتي از کسي که انتظار نداشتي زخم مي خوري.وقتي بهت تهمت مي زنن.وقتي بهت خيانت مي کنن يه حالتي بهت دست مي ده که اسمشو مي ذاري"غم".اما به مرور زمان،زمونه يادت ميده يه جوري با اون حادثه کنار بيايي.پس غم،يه واکنشه نسبت به خواهشي که برآورده نشده.اون چيزهايي که ما مي بينيم همه واقعيت نيست.ما هميشه نسبت به بخش هايي ازهستي نادانيم.حالا تو که اخم کردي!تو که توي خودت فرورفتي.تو فقط دچار افت انرژي هستي.يکي از راه هاي جذب انرژي داشتن يارو رفيقي شفيقه،تا در کنار هم احساس بهتري نسبت به هر حادثه اي داشته باشين.ما نياز داريم کسي رو دوست بداريم و کسي هم ما رو دوست بداره.اين نياز حياتيه.
اگه تنهايي تو رو دچار افت انرژي کرده،نگو که مي ترسم دنبال ياري بگردم تا با هم همراه بشيم.نگو تا خونه و ماشين نداشته باشم،مجبورم تنها بمونم،اول بخواه ومشتاق باش. بعد بجو و به کاينات بسپار.ستاره ها،به من و تو پيغوم مي دن که هرکسي به دنبال جفت خودش مي پره،تا در کنار هم آروم بگيرن.ستاره ها توي آسمون کنار هم مي درخشن و هيچ کدوم جاي ديگري رو تنگ نکرده.بيا من وتوهردونگاه تازه بشيم.
واسه رها شدن هي ساده بشيم.وصل کن خودتو به اين همه ستاره که بهت زل زدن.اگه کوله بارت سنگينه!
اگه خيلي تنهايي وهمدمي نداري.اگه بيماري و دستت خالي!اگه بيکاري و در به در دنبال کار،يادت باشه حتي در تيره ترين شب ها،دراوج تاريکي وظلمت،هميشه ستاره اي هست که چشمش به توست.اون ستاره
يه پيغومه،يه خبر خوش واسه اونايي که به دنبال نورند.
ستاره ها هرگز نمي ميرند،حتي اگه تو خواب باشي و اونا رو نبيني.

کاش می شد بهار را حتی
کرد در یک نگاه نارنجی!
نه،مهم نیست چی می پوشی
سبز...! آبی...! سیاه....! نارنجی...!
این ردیف و غزل بهانه شدند
تا شوم سر به راه، نارنجی!

و ظلمت و تاریکی
و جهل و کینه و حسرت
همه جا سرد و ابری بود!
سکوت مرگزایی هم
بر این زیباوطن آنشب
سیاهین سایه اش گسترد
و عشق و دوستی و مهر
چو یخ، بر روی دریاچه دلها بست!
خزان مرگباری بود
و گلهای سپید یاس
چنان غمگین و حزن انگیز پژمردند...

تو را دوست ندارم نه دوستت ندارم
اما هنگامی که نیستی
غمینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند
رشک می برم
تو را دوست ندارم
اما نمیدانم چرا
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند
وبارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشتر شبيه تو نیستند
تو را دوست ندارم
اما هنگامی که نیستی
از هر صدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند
تو را دوست ندارم
اما چشمان گویایت
با آن آبی عمیق و درخشان
بیش از هر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد
آه میدانم که دوستت ندارم
اما افسوس دیگران دل ساده ام را
کمتر باور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست
اما هنگامی که نیستی
غمینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند
رشک می برم
تو را دوست ندارم
اما نمیدانم چرا
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند
وبارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشتر شبيه تو نیستند
تو را دوست ندارم
اما هنگامی که نیستی
از هر صدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند
تو را دوست ندارم
اما چشمان گویایت
با آن آبی عمیق و درخشان
بیش از هر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد
آه میدانم که دوستت ندارم
اما افسوس دیگران دل ساده ام را
کمتر باور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست