و ظلمت و تاریکی
و جهل و کینه و حسرت
همه جا سرد و ابری بود!
سکوت مرگزایی هم
بر این زیباوطن آنشب
سیاهین سایه اش گسترد
و عشق و دوستی و مهر
چو یخ، بر روی دریاچه دلها بست!
خزان مرگباری بود
و گلهای سپید یاس
چنان غمگین و حزن انگیز پژمردند...
و جهل و کینه و حسرت
همه جا سرد و ابری بود!
سکوت مرگزایی هم
بر این زیباوطن آنشب
سیاهین سایه اش گسترد
و عشق و دوستی و مهر
چو یخ، بر روی دریاچه دلها بست!
خزان مرگباری بود
و گلهای سپید یاس
چنان غمگین و حزن انگیز پژمردند...
+ نوشته شده در 2008/3/8 ساعت توسط Lee
|